جستاري کوتاه در رابطه علم و دين (2)


 

نويسنده: حجت الاسلام حميد فغفورمغربي*




 

غرور علمي در اين دوره موجب پيدايش ماترياليسم علمي شد که بر دو اصل متکي بود:
 

1) روش تجربي که تنها روش معتبر براي شناخت واقعيت بود؛ 2) جهان خارج، غير از جهان هفت عنصري يعني ماده و انرژي و اشکال ديگر آن، چيز ديگري نيست.
اين دو ادعا با ماهيت علم ناسازگار بود، زيرا روش علمي ترکيبي از معادلات رياضي و مشاهده تجربي بود و در اين روش به همان اندازه تجربه، مدل رياضي نيز اهميت دارد. به همين دليل نقش خلاقيت ذهن و شهود مهم مي شود، يعني مفاهيم تجربي به اندازه مفاهيم نظري نقش دارد نه بيشتر، و ادعاي دوم مادي بودن جهان با روش تجربي قابل اثبات يا ابطال نبود.
کوشش عده اي که عقيده داشتند جهان بيني علمي همه مشکلات را حل مي کند، با چالش هاي جدي مواجهه شد، زيرا علم درباره علت آغاز و چگونگي پايان جهان پاسخي تجربي ندارد. در مورد اينکه فراتر از عالم ماده و انرژي چيست پاسخي ندارد و به قول برتراند راسل علم در پاسخ همه اين سؤالات به نمي دانم مي رسد (برتراند راسل).
مهم ترين عامل آشتي علم و دين در طي قرن هفدهم، برهان نظم بود که پلي بين آن دو محسوب مي شد و در حقيقت منبعي براي ترويج علم تلقي مي شد. دانشمندان همواره با برهان نظم سعي مي کردند خود را از اتهام الحاد و ماديگرايي تبرئه کنند. از سوي ديگر، برهان نظم به متکلمان اين اجازه را مي داد تا در برابر نوعي الحاد از دين دفاع کنند، تا جايي که دين طبيعي در برابر دين وحياني شکل گرفت.
«روشنگران، (منورالفکرهاي) نسل اول هم دين طبيعي را قبول داشتند، هم دين الهي را. منورالفکرهاي نسل بعدي از دين طبيعي جانبداري و وحي را تخطئه مي کردند. با ظهور نسل سوم زمزمه شکاکانه طرد و تخطئه انواع صور دين برخاسته بود» (بابور، ص 77).
به هر حال برداشت مکانيکي و ماشين وار از جهان منجر به اين نتيجه شد که خدايي مهندس گونه وجود دارد که ماشين جهان را به راه انداخته و به حال خود رها کرده است. طبيعي است چنين خدايي هيچ ارتباطي با زندگي روزمره بشر ندارد. در ادامه نگاه تجربه حسي و عقل ابزاري بشر، جهان جز ماده چيز ديگري نيست و بر جهان نوعي دترمينيسم (جبر) حکومت مي کند.
بعدها هيوم بر اساس معرفت شناسي تجربي خود مسئله مابعدالطبيعه عليت را که پايه و اساس هر معرفتي تلقي مي شد، انکار کرد و عليت را به تداعي معاني و وقوع مکرر پديده هايي پس از پديده ديگر تفسير کرد. او همچنين بر اساس مباني معرفت شناختي خود براهين اثبات وجود خدا به ويژه برهان نظم را مورد حمله قرار داد که وجود خداوند را نه منطقاً مي شود اثبات کرد، نه انکار و با فقدان شواهد و دلايل قابل اتکا بهترين کار خودداري از قضاوت در اين گونه مسائل ابدي است (همان، ص 90).
شايد بتوان گفت ضربه نهايي را کانت وارد نمود که اساساً خدا و دين در حيطه عقل عملي است نه عقل نظري. سرانجام با ظهور آگوست کنت، پوزيتيويسم مطرح شد و تکميل آن پوزيتيويسم منطقي فلسفه حاکم در قرن نوزدهم بود.
مرحله سوم: علوم تجربي به ويژه فيزيک از اواخر قرن نوزدهم وارد مرحله اي تازه شد که با فيزيک کلاسيک نيوتني قابل توجيه نبود و اوايل قرن بيستم با مکانيک کوانتيک که دنياي ميکروفيزيک را بررسي مي کرد، فقط پديده هاي ميکروفيزيکي با ساختار موج گونه به وسيله معادلات ديفرانسيل قابل توصيف مي باشد. البته مقدمه آن پيدايش نظريه الکتروني و سپس نظريه نسبيت بود که نظريه کوانتوم آن را کامل کرد (پلانک، ص 64 به بعد).
پديده هاي کوانتومي بر حسب واقعيات زماني – مکاني قابل تصور نيستند؛ بلکه فقط توسط معادلات رياضي مي توان تجربه را توصيف کرد (گلشني، تحليلي از ديدگاه هاي فلسفي فيزيکدانان معاصر، ص 52).
مي توان گفت به نوعي امور نامرئي به حوزه علم مرتبط شد (هيونگ چوي). اگر انعکاس نور مابازاء دارد ولي اتم، ميدان، انرژي، نظامي متشکل از تئوري ها و فرضيه ها است که نمي توان به طور صريح مشاهده کرد، در اين صورت مفهوم خدا که مستقيماً مشاهده پذير نيست اشکال درستي نخواهد بود.
در آغاز پيدايش علوم جديد در غرب تا اوايل قرن بيستم زبان علم زبان حکايت و توصيف واقعيت هاي جهان عيني است و مفاهيم علمي المثناي دقيق و کامل طبيعت است، ولي امروز اين نگرش اصالت واقع خام نام گرفته است (باربور، ص 191). اين نگرش تا دوران مکانيک نيوتوني ادامه داشت، ولي با پيدايش مکانيک کوانتيک اين تفکر دگرگون شد، زيرا در زبان علم از کنايه، تمثيل و مدلسازي بهره برده شده است. در حوزه فيزيک اتمي رابطه نماد انديشي علمي (Scientific Symbolism) با واقعيتي که مطرح مي شود و فوق العاده غير مستقيم است (همان، ص 191). مانند اينکه موج نوري شبيه موج درياست و ذره شبيه تکه کوچکي از يک ماده جامد.
مدلسازي در زبان علم بيشتر بر اساس مدل هاي رياضي است (منظور از مدل در علم عبارت است از برقراري يک تمثيل سنجيده بين يک پديده که قوانين آن معلوم است و پديده ديگري که در دست تحقيق است) (همان، ص 192).
در اينجا فيزيک دانان به دو گروه مهم و بلکه سه گروه تقسيم شدند. گروهي اين نقطه را انتهاي فيزيک مي دانستند، به ويژه که با اصل عدم قطعيت هايزنبرگ نفي رابطه عليت نموده و علم را براي مطالعه طبيعت غيرممکن تلقي کردند و آن را يک توهم مي دانستند، يعني برداشت هايي که از ذهن آن ها مي گذشت بسيار متفاوت بود. گروه دوم از جمله انيشتن و ماکس پلانک اصل عدم قطعيت را عدم قطعيت در دانش ما دانسته و عدم قطعيت در طبيعت را قبول نداشتند (پلانک، ص 46) و اين گروه در پاسخ به عدم قطعيت گفتند ذرات بنيادي نه پروتون و نه نوترون است بکله اين ذرات نيز از ذرات کوچک تر درست شده اند و چون هنوز دنياي آن ذرات کوچک تر به طور کامل کشف نشده و ممکن است ديگر، اصل عدم قطعيت صادق نباشد.
انيشتن در مقاله جداگانه اي مکانيک کوانتيک را ناقص دانست و معتقد بود شانس بر جهان طبيعت حاکم نيست و خداوند طاس نريخته است (انيشتن). انيشتن مکانيک کوانتومي را مرحله واسطه بين فيزيک کلاسيک و يک فيزيک ناشناخته آينده مي دانست (همان).
ماکس پلانک در برابر کساني از گروه اول که واقعيت ذرات را هم انکار مي کردند و آن را هم توهم ذهني (برداشت شخصي) مي دانستند و ذرات اتم را فرض هاي مناسب براي توجيه اتم قلمداد مي کردند و مي گويد «اتم ها داراي جرم هستند و همانقدر حقيقي هستند که اجسام آسماني» (پلانک، ص 115 و 249).
گروه سوم توجهي به بحث هاي فلسفي نداشته، ولي طبيعت را به عنوان واقعيت مستقل ادراکات حسي يا تحقيقات قبول دارند.
گروه اول تحت تأثير فلسفه پوزيتويستي حاکم بر محيط هاي علمي بوده اند. اگر برخي فلاسفه به ويژه فلاسفه اسلامي که علوم تجربي جديد را مبتني بر ماهيت جهان بيني مادي دانسته و آن را ادامه علوم تجربي مسلمانان نمي دانند به دليل همين فضا و نگرش بوده است (نصر، معرفت و معنويت).
با توجه به پيچيدگي علم در مرحله سوم ديگر نمي توان به نام علم با قاطعيت از قوانين علمي نتيجه گيري غايي نمود مگر آنکه پيش فرض فلسفي نظريه پرداز و تفسير کننده علم دخالت نمايد. اگر پيش فرض فلسفي مانند انيشتن و ماکس پلانک دخالت نمايد، جهان تفسير الهي مي يابد و اگر پيش فرض فلسفي مادي مورد توجه باشد مانند هايزنبرگ، جهان تفسير مادي مي شود.

جهان بيني علمي و ديني
 

نگاه به آفرينش و جهان بيني، نقش وحدت بخشي به انديشه ها و اطلاعات متنوع انسان را دارد و همواره مورد توجه او بوده است.
«يکي از مهم ترين و جدي ترين دغدغه هاي انسان امروز در مواجهه با انبوه اطلاعات و يافته ها اين است که چگونه مي توان بين نتايج معتبر و مسلم و اثبات شده ناشي از مطالعه روشمند اين منابع، سازگاري و هماهنگي و وحدت ايجاد نمود، طوري که تمام اطلاعات و معلومات در يک سيستم منسجم و خالي از هر گونه تناقض دروني تعبير و تفسيري واحد و منسجم از همه واقعيات و تجارب بشري را در اختيار ما قرار دهند» (باربور، ص 4).
علوم تجربي نوين در آغاز نگاه مکانيکي به جهان داشت و جهان را ساعتي فرض مي کرد که با ساخته شدن آن و شروع به کار آن ديگر براي تداوم حرکت نيازي به سازنده ندارد. اين نوع بينش از زمان گاليله آغاز و با پيدايش فيزيک نيوتني گسترده شد. در ادامه با نظريه داروين، ارزش خليفةاللهي که اديان براي انسان قائل بودند به کلي فرو ريخت و انسان موجود تکامل يافته از حيوان و نوعي حيوان تلقي شد (قراملکي، ص 40 به بعد). سپس فرويد روان شناس معروف با طرح روان ناخودآگاه توضيح داد که انسان، تمام باورها و فعاليت هاي ديني او ريشه در اميال و شهوات سرکوب شده داشته که در ضمير ناخودآگاه انسان جاي گرفته و دين چيزي جز نمود عقده هاي روحي انسان نيست (هيک، ص 73).
با پيدايش نظريه کوانتوم نگاه مکانيکي به جهان فروريخت، ولي با اصل عدم قطعيت و برداشت گروهي فيزيکدانان و فلاسفه علم، اصل عليت زير سؤال رفت (باربور، ص 334).
آيا علوم تجربي نوين چنين نتيجه اي داشت يا برداشت برخي از دانشمندان اين علوم بود؟ مسلمانان خود از بنيانگذاران علوم جديد تجربي در دوران تمدن طلايي خود بوده اند، آثاري چون قانون ابن سينا، جبر و مقابله خوارزمي، فيزيک اين هيثم و مثلثات محمدبن جابر و بيروني، شيمي زکرياي رازي و جابربن حيان مبين آن است، ولي آن ها جهان را آيه و آينه صفات خدا مي دانستند. در حل اين مشکل بعضي نظر بر اين دارند که خاستگاه معرفت شناسانه اين دو علوم تجربي متفاوت است يعني مسلمانان اين علوم را در رابطه با خدا مي بينند، ولي علوم تجربي جديد جهان را مادي مي انگارد.
در جهان بيني ديني تمام موجودات و هستي به نوعي از درک و شعور و آگاهي برخوردارند که همان اصل هدايت عامه متکلمان است و قرآن اين حقيقت را با واژه وحي خداوند به موجودات عالم بيان کرده است (فغفور مغربي) و تسبيح همه موجودات عالم حکايت از آن مي کند.
آياتي از قبيل «يسبح لله ما في السموات و ما في الارض» (جمعه / 1) و «ان من شي الا يسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم» (اسراء / 44).
هيچ چيز نيست مگر اينکه خداوند را از روي ستايش تسبيح مي کند، ولي شما نمي فهميد. بر اين اساس کساني که جهان را بر آمده از حقيقتي مطلق مي دانند به دنبال شناخت آن هستند.
انيشتن مي گويد: «تمام افکار اساسي علم زائيده نزاع دائمي است که ميان حقيقت از يک طرف و کوشش ما براي فهم اين حقيقت از طرف ديگر در جريان است» (انيشتن، ص 250).
در جهان بيني ديني، علوم تجربي و مطالعه طبيعت مطالعه آثار صنع خداوندي است و عالم با شناخت طبيعت خدا را مي شناسد. به همين دليل «انما يخشي الله من عباده العلما» (فاطر / 28) فقط دانشمندان از ميان مردم نسبت به خداوند خشيت (ترس از عظمت) دارند.
نگاه علم به طبيعت در بهترين گزينه هاي ممکن عبارت است از:
1) طبيعت منبع اصلي معرفت است و کتابي زيبا که ده ها ظرافت دارد؛
2) منظم بودن و قانونمند بودن طبيعت يک قاعده است؛
3) قابل فهم بودن قوانين طبيعت و امکان شناخت آن مورد ترديد نيست؛
4) معنا داري جهان و آغاز و انتهاي آن به نمي دانم مي رسد.

نگاه دين به طبيعت
 

1) عالم طبيعت کتابي سرشار از رموز و اسرار الهي است که به دست قادر و حکيم تأليف شده و مرتبه اي از سلسله مراتب وجود است.
2) مطالعه علمي، طبيعت را آيت خدا، يعني نشانه علم و قدرت و حکمت الهي مي شناسند و تمام زيبايي هاي آن را ناشي از علم و قدرت و جمال نامتناهي الهي مي دانند.
3) طبيعت شناسي جهت دار بوده، آموزش بي روح قوانين حاکم بر باد و باران، کوه ها و درياها بيان نشده است. هدف اصلي از حقايق علمي صرف اخبار از حقايق علمي نيست بلکه تأکيد بر نشانه بودن و هدفداري آن است (نصر، نظر متفکران مسلمان در مورد طبيعت، ص 12).
4) آفرينش و فرايندهاي آن عالمانه و حکيمانه است.
بنابراين نگاه صرفاً علمي به جهان نمي تواند با قاطعيت بر مادي بودن جهان دلالت نمايد و نسبت به معناداري جهان حداکثر مي تواند ادعاي بي طرفي کند و واقعيت همان طور که اشاره شد آن است که مباني معرفت شناسي عالمان تجربي در تفسير از جهان تأثيرگذار خواهد بود (ر. ک: گلشني، از علم سکولار تا علم دين).
*عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي مشهد
منبع: نشريه پايگاه نور شماره 11